
صبح خاکستری / اوسامو دازای
صبح خاکستری / اوسامو دازای
فکر میکنم دیگه غیر ممکنه کسی اوسامو دازای رو نشناسه بنابراین راجبش توضیح نمیدم.
خلاصهی کتاب صبح خاکستری (School Girl) به این صورته که ما یک روز رو با دختر نوجوان مدرسهای بعد از دوران جنگ ژاپن همراه میشیم و اون برامون از افکار و احساس و دغدغههاش میگه.
میدونید باید این رو در نظر بگیرید که واقعا قرار نیست توی این کتاب اتفاق عجیبی بیفته.
یه روز عادی از زندگی یه دختر عادی روایت شده و به اون صورت کششی نداره.
با این وجود امتیاز من بهش ۳ از ۱۰ عه و فکر نمیکنم دوباره بخونمش اما حتما به قسمت هایی که علامت زدم برمیگردم.
در ادامهی مطلب جملاتی که از این کتاب هایلایت کردم رو قرار دادم.
صبحها به نظرم تحمیلی میآیند. اندوه بسیاری پدیدار میشود، تحملش را ندارم. از آن متنفرم، واقعا متنفرم.
صیحها قیافهام افتضاح است. پاهایم آنقدر خستهاند که دلم نمیخواهد هیچ کاری انجام دهم.
فکر میکنم دلیلش این است که خوب نمیخوابم.اینکه میگویند صبحها احساس سلامتی میکنید، دروغ محض است.
صبحها خاکستریاند؛ همیشه یکسان. مطلقا تهی.
همیشه صبحها درحالی که روی تخت دراز کشیدهام، بسیار بدبین هستم. افتضاح است، واقعا افتضاح.
ناگهان انواع پشیمانیهای آزاردهندهباهم به ذهنم حجوم میآورند و همانطور که با اندوه در خودم جمع میشوم،قلبم میگیرد.
صبحها شکنجهاند.
گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد. همانطور که در رختخواب دراز کشیده بودم، این فکر به ذهنم رسید.
آدم مدتها منتظر شادی میماند،تا اینکه بالاخره صبرش تمام میشود و با عجله خانه را ترک میکند. اما بعدا به گوشش میرسد که فردای آن روزی که تو خانه را ترک کردی، شادی فوقالعادهای از راه رسید. و حالا برای همهچیز خیلی دیر است.گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد.